کد مطلب:299735 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:234

اندوه فاطمه پس از رحلت پدرش


كلینی به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود:

«فاطمه پس از رسول خدا (ص) هفتاد و پنج روز بزیست. در این مدت نه او را متبسم دیدند و نه خنده زنان. هر هفته دو بار، روزهای دوشنبه و پنج شنبه، بر مزار شهدا حضور می یافت و می گفت: رسول خدا (ص) در این جا بود و مشركان نیز در این جا بودند.

در روایتی از امام صادق (ع) آمده است كه فاطمه آن جا نماز می گزارد و دعا می كرد تا آن كه بمرد. ابن شهرآشوب از امام باقر (ع) روایت كرده است كه فرمود: فاطمه را از زمانی كه رسول خدا (ص) رحلت كرد هرگز خندان ندیدم تا آن كه خود نیز از دنیا برفت. [1] .

در كتاب السیرة النبویه نوشته ی احمد بن زینی دحلان آمده است:

«فاطمه شش ماه پس از پدرش زیست و در طول این مدت هرگز نخندید.» ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء به سند خود از ابوجعفر (امام باقر) (ع) روایت كرده است كه فرمود:

«فاطمه پس از رسول خدا (ص) نخندید مگر روزی كه...» و پس از پیامبر شش ماه زیست. ابن شهرآشوب در مناقب گوید: «او پس از پدرش همواره سرش بسته و بدنش بیمار و دلسوخته و گریان بود. لحظه به لحظه از هوش می رفت و به حسن و حسین می گفت: پدرتان كو كه شما را گرامی می داشت و پشت هم بر دوش خویش سوارتان می كرد؟ پدرتان كو كه بیش از همه به شما مهربان بود و نمی گذاشت بر زمین راه روید؟ دیگر او را نمی بینم كه این در را بگشاید و یا شما را بر دوشش سوار كند و هیچ كس هم با شما چنین نكند.»

روایت شده است كه:

«چون پیامبر (ص) از دنیا رفت، بلال از گفتن اذان خودداری كرد و گفت:


پس از رسول خدا (ص) برای هیچ كس دیگری اذان نخواهم گفت. روزی فاطمه گفت:

دوست دارم بانگ مؤذن پدرم را كه به اذان بلند شده، بشنوم. این سخن به گوش بلال رسید و شروع به اذان گفتن كرد. چون گفت «الله اكبر الله اكبر»، فاطمه به یاد پدر و روزگار او افتاد و نتوانست از گریه خود جلوگیری كند. چون بلال به «اشهد ان محمدا رسول الله» رسید، فاطمه بانگی برآورد و به صورت به زمین افتاد و از حال رفت. مردم به بلال گفتند:

دست نگهدار كه دختر رسول خدا از دنیا رفت. آنان گمان می كردند كه فاطمه مرده است. اذان ناتمام ماند. سپس فاطمه به هوش آمد و از بلال خواست كه اذانش را تمام كند. اما بلال چنین نكرد و به او گفت:

ای سرور بانوان، من از آن چه تو با خود می كنی به هنگام شنیدن صدای اذانم، بیمناك می شوم. پس فاطمه هم او را از این كار معاف كرد.»

از علی (ع) روایت شده است كه فرمود:

«پیامبر (ص) را در پیراهنش غسل دادم پس فاطمه به من می گفت: آن پیراهن را به من نشان بده. پس چون بوی پیراهن را استشمام كرد، از هوش برفت. من نیز چون این حال را مشاهده كردم از آن پس پیراهن را مخفی داشتم.»



[1] مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونيهايي كه پس از رسول خدا- به فاصله اي اندك- در سنت مسلماني پديد گرديد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان كه تاريخ نشان مي دهد، او پيش از مرگ پدرش بيماري جسمي نداشته است.

بلاذري آنجا كه داستان خبر دادن پيغمبر را از مرگ زودرس وي نوشته نمي گويد، زهرا (س) در آن وقت بيمار بود! (انساب الاشراف، ص 405.) بعض معاصران نوشته اند فاطمه اساسا تني ضعيف داشته است. (فاطمه فاطمه است، ص 117.)

نوشته ي مؤلف كتاب فاطمة الزهراء هرچند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتي ندارد، لكن بي اشارت نيست. عقاد چنين نويسد:

«زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پريده بود. پدرش در بيماري مرگ، او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مي پيوندد (فاطمة الزهراء، ص 66.) هيچ يك از اين دو نويسنده سند خود را نياورده اند.

ظاهر عبارت عقاد اين است، كه چون پيغمبر (ص) دخترش را ناتندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبري داد. نمي خواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه (س) در هر روزي به قدر يك ماه و در هر ماهي به قدر يك سال ديگران رشد مي كرد (روضه الواعظين، ص 144. (مترجم).) اما تا آنجا كه مي دانم و اسناد نشان مي دهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيماري بوده است. بيماري او پس از اين حادثه ها آغاز شد. وي روزهايي را كه پس از مرگ پدر زيست، رنجور، پژمرده و گريان بود. او هرگز رنج جدايي پدر را تحمل نمي كرد. و براي همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد. او مردن را بر زيستن بدون پدر شادي خود مي دانست.

داستان آنان را كه به در خانه ي او آمدند و مي خواستند خانه را با هر كس كه درون آن است آتش زنند، نوشتيم. چنان كه ديديم سندهاي قديمي چنان واقعه اي را ضبط كرده است. خود اين پيش آمد به تنهايي براي آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاي ديگر هم بدان افزوده شود. آيا راست است كه بازوي دختر پيغمبر را با تازيانه آزرده اند؟ آيا مي خواسته اند با زور به درون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است، صدمه ديده؟ در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثه ها رخ داده باشد. اگر درست است راستي چرا و براي چه اين خشونتها را روا داشته اند؟ چگونه مي توان چنين داستان را پذيرفت و چسان آن را تحليل كرد؟ (شهيدي، جعفر/ زندگاني حضرت فاطمه زهرا (س)/ ص 145- 144) (مترجم).